بسیاری از آنهایی که موسیقی راک میپسندند شیفتههیجان و بزن و بکوب پر سر و صدای آن هستند. خوانندههای موسیقی راک روی صحنه آرام و قرار ندارند. بالا و پایین میپرند یا با صداهایی که از ساز خود در میآورند دل شنونده را تکان میدهند. اما این همه هیجان و هیاهو برای چیست. اغلب همه آن چه که این موسیقی پر زد و خورد میخواهدبگوید همان چیزی است که عدهای آن را آهستهو با استدلال میگویند. مثنوی مولوی بهترین نمونه آن است.
در واقع آن هیجان و جنب و جوش چیزی نیست جز روش صحبت کردن خاص گروهی خاص که با روش دیگر نمیتوانند همان حرفی را که دیگران میزنند بیان کنند. و صدالبتهکه آنها اصولا این گونه حرف زدن را دوست دارند و به اصطلاح با آن حال میکنند. جور دیگر هم بلد نیستند.
مدتی است که اصحاب هر صنعت و حرفهای با نگرانی به متولی دولتی خود مینگرند که این یکی تا کی بر سر کار خواهد بود و نفر بعد چه اخلاق و سلیقهای خواهد داشت. ما آخر نفهمیدیم خانهتکانیهای دولتی کی به پایان میرسد و با کدام دولتمرد میتوان صحبت از برنامههای درازمدت و چشمانداز بیست ساله کرد. داخل دولت شبیه موسیقی راک شده. پر سر و صدا و پر هیجان. این میرود آن میآید. میبرند و میآورند. جا به جا میکنند. سر و صدا میشود. در حالی که تفاوت چندانی در شرایط موجود (مثلا معضلات فرهنگی جامعه) دیده نمیشود. آن که میآید پس از مدتی حفظ ظاهر و آرامش خود بالاخره داس را بیرون کشیده و در کمترین زمان آن چه را که از نظر خود اضافه میآید درو میکند. بدون در نظر گرفتن این که پیامدهای چنین تغییراتی چه شوکهایی به کشور وارد میکند.
مگر میشود در کشوری در سطح مدیران عالیرتبه تغییرات به دلیل ”عدم انطباق“ و ”عدم سازش“ رخ دهدو نتیجه آن به تغییر ”عملکرد“ منجر نشود. همین است که جلوی وحدت رویه و پیشرفت کشور را میگیرد و سرمایههای ماد و معنوی را میپراکند. مکرر میشنویم که فلی از فلانجا رفت. فضای دولت پر شده از قهرها و به یکدیگر پشت کردنها. معلوم است خانوادهای که والدین آن دائم در حال ناسازگاری و درگیری باشند چه فرزندانی به جامعه ارائه خواهد داد.
مردم در حسرت آن هستند که یک مسئول عالیرتبه دولتی پیدا کنند که بیست سال سر جایش باشد و بتوان روی تجربه او حساب کرد. مگر در مدت سی سال، یک پست دولتی را چند نفر باید مدیریت کنند. آیا ادارات دولتی آموزشگاه هستند؟ جایی که برای سرنوشت کشور تصمیمگیری میشود ”تاکسی“ نیست که هی سوار و پیاده شوند. تا اصحاب ن و صنعت میآیند با اخلاق یکی خو بگیرند و خود را با سلایق وی عادت دهد با ناموجهترین دلیل ممکن (در مقایسه با مسئولیتی که آن مسئول در ب ملت و کشور دارد) از صحنه بیرون رفته و شخصیتی جدید با روحیات متفاوت پا به میان میگذارد. این را مقایسه کنم با نو به نو شدن فراندهانمان در زمان جنگ تحمیلی. یاد آن روزها بخیر. اما آن کجا و این کجا. آن جا اگر در یک عملیات چهار مرحلهای چهار فرمانده گردان عوض میشد به دلیل آن بود که فرمانده قبلی بر سر پیمان خود جان داده بود و فرمانده جدید با ادای احترام به ا و عزم بر ادامه راهش مسئولیتش را بر عهده میگرفت.
محس پریز معاون فرهنگی سابق وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که گذشتهاز برخوردهای سرد و از بالا به پایینش گمان میرفت به عنوان یکی از معدود دولتمرد <پایهدار> دولت فعلی سنگرش را حفظ کند و جامعه با بودن او شاهد ثبات نسبی در عرصه سلایق (نه سیاستگزاری) فرهنگی باشد نیز قبل از آن که جان بر سر پیمان خود بگذارد، این سنگر را ترک و به سنگر دیگری رفت.
آیا در یک دولت که باید سیاست و سلیقهای واحد در اداره کشور داشتهباشد این همه جابجایی به صلاح است؟ آن هم به شکلی که خبرگان منتخب رییس جمهور هیچ یک یکدیگر را قبول نداشتهباشند. آیا این ملت صبور و خدمتگزار ارزش آن را ندارد که مدیران ارشد نظام خاطرش با یکدیگر مدارا کنند؟ آیا زاویه دید و عمل ایشان این همه نسبت به هم انحراف دارد؟ پس وحدت رویه و وحدت نظر و امثال اینها که به مردم توصیه میشود کجاست؟ پس چه طور است که مردم باید این همه اختلاف سلیقه در مدیریت اجرایی را به جان و دل بپذیرند و در پاسخ به تصمیمات مدیران رنگارنگ دولت چَشم بگویند اما این خواص محترم، در پیشگاه خدا و مردم براحتی از یکدیگر قهر و امانت الهی را رها کنند؟
موضوع تغییر معاون فرهنگی برای آقای وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی به آسانی صدور یک نامه است اما حوزههای زیرمجموعه این معاونت مانند صنعت چاپ که در طول سه دهه، بیست مدیر کل عوض کرده مانند یک زخم ناسور شده که دیگر تحمل دست خوردن ندارد. چند سالی بود که یک رویه واحد در سیاستگزاری و مدیریت دولتی چاپ برقرار شد. روشی که نشانه پیدایش نوعی از مدیریت دولتی بود که نهتنها تا حدودی رضایت بخش خصوصی بلکه هماهنگی نسبی ایشان با دولت را نیز در پی داشت. دوره مدیریت <اسدالله جامی> مدیرکل اسبق چاپ، تا میرکل <جلال ذکایی> و سپردن امور به معاونش <یوسف افراش> پس از کنارهگیری، دوره چندسالهای را برای صنعت چاپ رقم زد که کمترین تنش و انحراف در آن دیده شد و همین آرامش نسبی باعث همگرایی بیشتر خانواده چاپ در کشور و توسعه کمی و کیفی آن در چند سال اخیر شد.
امروز اما چشمهای اصحاب صنعت سوم جهان در ایران یعنی صنعت چاپ با نگرانی، این خانهتکانی را دنبال میکند. همه از یکدیگر میپرسند این آقای وزیر که چنین بیمها عزل و نصب میکند آیا از ما خواهد پرسید که از متولی دولتی خود و عملکردش راضی هستیم یا نه؟ یا این که فردا که سر کار خود رفتیم باید با برادر بزرگ جدیدی روبرو شویم؟
تا زمانی که تصمیمات یک مدیر دولتی در سرنوشت یک صنعت، تاثیرگذار است، بهره بردن از رایزنی و مشاوره جامعه ذینفع در انتخاب مدیران امری شایستهو صلاح محسوب میشود که با نفس سیاست و مدیرت نی اختلافی ندارد.
چه خواهد شد؟ آیا بهمن دری معاون فرهنگی جدید وزارت ا دست به انتخاب درستی خواهد زد. ی این که وی نیز بدون سی وضع موجود و تنها ب امیدبه این که اوضاع را بتر خواهد کرد یاران خود را از پیش وب کرده است.
بیایید پس از عوض شدن بیست مدیرکل با بیست سیاست گوناگون و پس از ظهور ثبات نسبی مدیریت حوزه چاپ در چند سال اخیر، امیدوار باشیم که دوره این تفاهم و هماهنگی به سر نیامده و میتوان برنامهریزیهای بلندمدت برای رشد صنعت چاپ کشور و صنایع وابسته آن را همچنان ادامه داد.