“متن زیر بر خلاف آن چه مینماید سياسي نيست بلكه ناظر بر صنعت و صنف و مشاغل خودمان است. به زعم حقیر مدلی است که در همه جا قابل اجرا است.”
چه کسی پیشبینی میکرد دو گروه دیپلمات با آن همه بغضی که سالیان سال در همه جا به هم نشان دادند خوددار و خودكنترل با هم بر سر یک میز بنشینند. دهها بار با هم دست بدهند و کف بزنند و عکس جمعی بگیرند. به یکدیگر تبریک تولد بگویند. سعی کنند در کنار هم لبخند بزنند و وانمود نکنند که در پشت سرشان عدهای بسیار نزدیک هستند که آرزوی شکستن پا و کمرشان را دارند. دو گروه دیپلمات که هر بار یکدیگر را ترک کردند مستقیم به سراغ دشمنان طرف مقابل رفتند و به آنها اطمینان دادند که هرگز آنها را تنها نخواهند گذاشت و این گفته را علنی میکردند.
این همه نرمش و خویشتنداری در زمان ملاقات، فقط به خاطر این بود که آنها اهداف بزرگتری در سر داشتند که میتوان آن را راز بقا دانست. این که انسانها نمیتوانند تمام عمر را در درگیری و استهلاک قوای خود بگذرانند. این که برای حفظ و توسعه قلمرو خود باید جوری از کنار دیگری عبور کرد که کمترین درگیری و زد و خورد به وجود آید. و این که میتوان وقتی دیگر و در شرایطی بهتر تمام حرف خود را به کرسی نشاند.
الاَهَم فِالاَهَم
در میان بسیاری از اهداف مهم نظام اسلامی شاید مهمتر از همه رسیدن به جایگاهی است که از آن جایگاه بتوان به سایر اهداف رسید. با روند پیشین آن هدف مهم تحقق پیدا نمیکرد و یا بیش از اندازه بدرازا میکشید. کافی است پانزده بیست سال از آغاز یک کار بگذرد و تمام نشود تا همه فراموش کنند که اصلا برای چه آن را شروع کردند.
پس از توافقات برجام رییس جمهور گفت: سه گل زدیم اما دو گل هم خوردیم. آری. گاهی برای برونرفت از بحرانی که پیچیده میشود باید از بعضی خواستهها کوتاه آمد. هوشمندان زیادی هستند که وقتی پیش بینی میکنند ممکن است در وصول مطالبات خود به بنبست برسند به وصول بخشی از مطالبات خود راضی شده و خود و دیگران را از توقف در یک تلاطم روحی فرسایشی و امید واهی نجات میدهند.
نکته این جاست که ساز و کار لازم برای عبور از چنین چالش سختی فقط کنار گذاشتن ادعاها و رفتن به سمت واقعبینی است. بسیاری از مردم و اقوام در تاریخ توان چنین کاری را نداشتند. بعضی هم داشتند و نتیجهاش را دیدند. و بعضی با زور به این کار واداشته شدند اما بهترین استفاده را از آن کردند. آلمان و ژاپن دو کشوری هستند که به عنوان آغازکننده جنگهای خونین در جهان شناخته شدند. تاریخ آنها را به عنوان سمبل بسیاری از صفات بد انسانها و نژادپرستی میشناسد.
آنها با غرور و تکبری پایانناپذیر با مردم جهان رفتار کردند اما زمانی که فهمیدند اصل و ریشه آنها و غرور نسلهای آینده آنها در خطر نابودی قرار گرفته دندان روی جگر گذاشتند و با هر نوع تحریم و تحدیدی ساختند. همین مردم بسرعت حقانیت خود را به جهان ثابت کرده و نشان دادند که در بسیاری چیزها در جهان سرامد هستند و غرور له شده خود را بازیافتند.
ایرانیان هرگز چون آنها نبودند که مستحق آن محدودیتها باشند و آن چنان کبر و نخوتی که آن مردم داشتند را نداشته و ندارند. در واقع ما هیچ گاه نباید خود را در موقعیتی قرار دهیم که برای گل زدن به حریف، گل خوردن را هم بپذیریم. گل خوردن امروز ما برای این است که دیگر گل نخوریم. پس یک بار آن قدر کوتاه میآییم که دیگر حسابی نماند و همه چیز از صفر شروع شود. برای این که بتوان دوباره از نو برنامهریزی کرد. این خود یک مدل است که اتفاقا مناسب روزگار کنونی ما است.
چندین سال بود که گویی جهان بر مدار یکدندگی میچرخید. کسی از حرف خود کوتاه نمیآمد. گویندگان نگران پیامد حرفهای خود نبودند و عملکنندگان هم باکی از اثر اعمال خود نداشتند. همه چیز به حال خود رها شده بود. مصداق بچرخ تا بچرخیم بود. در عرصه اقتصاد و معاش نیز همین اصل حکمفرما شد. خیلیها حق یکدیگر را پرداخت نکردند و پیامد آن گردنکشی هم کردند. به طور کلی کوتاه آمدن و نرمش با نیستی و بیآبرویی و بیغيرتی برابر شد. و این توهمی بیش نبود. در این معرکه کسی از طرفین دعوا از ارزشهای در حال از دست رفتن حرفی نمیزد.
آن چه در ماجرای برجام رخ داد کم نبود. مردم جهان در دهههای اخیر بیاد ندارند که قدرتمندترین سیاستمداران جهان ساعتها و روزها خواب و آرام و سایر امور جهان را وا گذاشته و پشت درهای بسته آن قدر چانه بزنند تا بتوانند وقتی بیرون میآیند با لبخند کنار هم بایستند و به مردم جهان بگویند به تفاهم رسیدهاند و بحران را حل کردهاند. از نظر من اهمیت و عظمت این رویداد همین کلنجار رفتن با خود و دیگران برای خروج از بحران و حل یک مشکل بود. مشکلی که مسير حل آن از قاعده خارج شده و داشت تر و خشک را با هم میسوزاند.
باید از این رویداد مهم درس گرفت و آن را به اجرا گذاشت. بسیاری از اختلافاتی که در سالهای گذشته بین مردم ایجاد شد به اندازه اختلافات بین ایران و آمریکا ریشهای و حلنشدنی نیستند. بلکه بسیاری از آنها با حذف چند کلیدواژه منفی از رفتار و گفتار طرفین قابل حل خواهد بود.
آن چه گذشت از نظر دو طرف اصلی مصداق این ضربالمثل بود که جلوی ضرر را از هر جا که بگیری سود است.
من فکر میکنم کسانی که جوهر و خلاقیت داشته و بر اساس این صفت عالی همیشه نگاه رو به جلو دارند از عقبنشینی هم نمیهراسند. از بخشیدن نمیترسند. آنها برای آفرینش (چه کار باشد چه پول و چه ارزش) فقط از جوهر درون خود بهره گرفته و در شکستها فرافکنی نمیکنند. افراد خلاق از زندگی دیگران برای تحقق آرزوهای خود هزینه نمیکنند. آنها که بسختی کوتاه میآیند اغلب بر سر میراث خود دعوا دارند نه آن چه که با نبوغ خود به دست آورده باشند. از این روست که میترسند با کوتاه آمدن، آن داشتهها را از دست بدهند، بدون آن که جایگزینی داشته باشد.
مصالحه برای کارآفرینان و افراد خلاق همان نرمش قهرمانانه است. زیرا در پس آن، انداختن طرحی نو و بازسازی قوا نهفته است. مواردی در صنعت خود داریم که فردی در سه چهار سال توانست جوهر خود را نشان داده و کارآفرینی بزرگی کند اما به چالشی افتاد و دو برابر زمان ایجاد بنگاه خود را در کشمکشی گذراند که یک پای آن کوتاه نیامدن از دلبستگیهای واهی بود. دلبستگی به حرفی که خودت زدهای، نگرانی و بیزاری از آن چه که پس از نرمش دربارهات بگویند. دلبستگی به برندی که خودت ساخته و پروراندهای و بسیاری از دلبستگیهای فردی که وقتی آن را در مسیر حرکت انسان در تاریخ بشریت بگذاری ارزشی ندارد. آن چه میماند نفوذ امواج منفی و خاطرات تلخی است که در کنار این یکدندگیها برای دوستان و افراد مرتبط به وجود آمده فقط به این دلیل که کسی جز خودش و آبروی ساختگی خودش کسی را در نظر نگرفته و اطرافیان خود را فدای آن میکند. بدون آن که قدرت جبران آن را داشته باشد.
در گورستان هر کسی بر گور مرده خود میگرید در حالی که کل دنیا از حزن و اندوه و دلتنگی بر او تنگ آمده. وقتی سرش را بلند کند میبیند دیگران هم بر سر مزار مردگان خود همین گونه هستند. هیچ گاه دنیا نمیایستد تا به حال ما نگاه کند بلکه دنیا و تاريخ روی اثر اعمال ما قضاوت کرده و توقف میکنند. اکنون بهترین فرصت است که برای حل مشکلات طولانی و بیات شده خود چاره کنیم. زیرا پیداست بسیاری از این گونه مشکلات وقتی طولانی میشوند ديگر در جایی جز آن جا که به وجود آمدهاند بايد حل شوند آن هم با دخالت ديگران.