متن و تصاویر این رپرتاژآگهی در شماره 145 ماهنامه صنعت بستهبندی (تیر و مرداد 1392) به چاپ رسیده است
اشتم گزارشی را که در شماره قبلی مجله صنعت بستهبندی منتشر شده بود با خودم مرور میکردم و چشمم به عکسی که در هنگام عملیات ساختمانی سالن جدید گرفته شده بود افتاد. همان وقتی که همزمان با مدیریت یک مجموعه چاپ و بستهبندی بزرگ و بینظیر در منطقه، مثل یک کارگر ساختمانی و همپای عوامل اجرایی کار میکردم و هر روز با امید بیشتر به فردا و پر انرژیتر کارهایم را ادامه میدادم.
خستگی یعنی چه؟
من همیشه با خود فکر میکردم که خستگی یعنی چه؟ مایوس شدن یعنی چه؟ سلامتی و تلاش آدمها کجای این دو واژه قرار میگیرد؟ آیا خستگی با جسم انسان درگیر است یا با روح و فکر انسان؟ این خستگی کجا و در چه شرایطی ممکن است به محیط اطراف و جامعه منتقل شود؟ و از این جور فکرها.
پرتلاش و پرثمر
فعل تلاش کردن و جدیت در این کار، همیشه برای من یک اصل بوده و در سایه همین جدیت توانستم از یک چاپخانه کوچک با یک ماشین تکرنگ کارکرده قدیمی، که خانواده خودم را هم به سختی پشتیبانی میکرد، به شرایطی برسم، که فقط میتوان بخش کوچکی از آن را در یک گزارش مکتوب برای شما تصویر کرد.
کارخانهای به وسعت چهار هکتار و زیربنایی برابر چهار هزار و پانصد متر مربع متشکل از سالنهای مختلف تولید. همچنین همکاری نود و سه نفر از نیروهای کارآمد و عزیزان زحمتکشی که در این رکز فعالیت دارند.
این یعنی امروز دهها نفر در کنار هم بر سر سفره چاپ اندیشه آمل حضور داریم. این یعنی رآفرینی. یعنی کار خوب.
من که همیشه ساعت 6 صبح تا دیر هنگام در چاپخانه حضور داش و همکاران پر تلاش خودم را در هر سه شیفت میدیدم، هیچ وقت به واژه خستگی فکر نمیکردم چه برسد به این که برای درک معنی آن وقت بگذارم….
چه رسد به این که فکر کنم روزی ناامید شوم.
وقتی شما یک کتاب خوب را برای مردم این مرز و بوم تولید میکنید و میدانید که آن چه تولید کردهاید چه تاثیر مثبتی بر روح و فکر آدمها میگذارد و در آینده، سهمی از موفقیتهای این آدمها متعلق به شما خواهد بود، طبیعی است که خوشحال میشوید و به قول معروف انرژی مثبت میگیرید.
معلمهای ما از قدیم میگفتند “لازمه کار، انرژی و نیرو است” و تا زمانی که انرژی باشد کار هم هست، تولید هم هست، جریان زندگی هست و …… و تنها چیزی که نخواهد بود توقف و خستگی است. اینهایی که گفتم خلاصه فکر من در این چند سال بوده و مصمم هستم که ادامه پیدا کند.
سهم ما در کار خوب
حالا وقتی مجموعه چاپ اندیشه آمل با تولید سالانه چند صد میلیونی محصولات چاپی و مشتریان بزرگ و معتبری چون شرکت کاله و دیگر تولیدکنندگان بزرگ صنایع غذایی، بهداشتی، دارویی و… از صبح تا شب و شب تا صبح کار میکند، باید هم خود را شریک لذت مردم در استفاده از یک محصول خوب بداند! باید هم خود را شریک در بهداشت و سلامت مردم بداند! و باید که انرژی مثبت را لحظه به لحظه از این مردم خوب بگیرد! شما که این گزارش را میخوانید، حتما برای یک بار هم که شده، در این خوبیها سهیم بودهاید و حتما یکی از محصولاتی را که ما چاپ کردهایم برای خانه یا محل کار خود خریداری کردهاید. این گستردگی و اثرگذاری کارهای ما در جامعه بوده است.
عزم و همت برای توسعه
با وجود این همه توان و روحیه مثبت، طبیعی و منطقی است که من باید کار را توسعه دهم. انرژیها زیاد بود و باید آن را به کار مثبت تبدیل میکردم. به همین جهت همه عزم خودم را جزم کردم که تحول دیگری را شکل بدهم تا انرژیها معطل نماند. این بود که به فکر خرید ماشینآلاتی با فنآوری جدید، ظرفیت تولید بالا و قابلیتهای متنوع افتادم و در فاصله زمانی تقریبا چهار سال، توانستم منابع مالی و بازرگانی لازم را شناسایی و بالاخره در سال ……. تصمیم نهایی را بگیرم.
در آن زمان تمام امید و انرژی خود را از نوک یک قلم روی صفحه آخر قرارداد به امضا تبدیل کردم. امضایی که همه آبروی من بود، همه تعهدات من بود. هم تعهدات اخلاقی و هم تعهدات مالی به خودم و تمام اطرافیانم.
همه امکاناتم را بررسی کردم و برای تامین کسری آن، به سراغ بانکها رفتم و با حسن سابقهای که در این صنعت داشتم و همچنین نگاه مثبتی که بانکها و مراکز تصمیمگیری برای حمایت از صنایع داشتند، توانستم منابع لازم را هم برای انجام تعهدات خود تامین کنم تا امضایم، آبرویم و تعهداتم خدشهدار نشود. بدیهی است که بانکها هم موسسات خیریه نیستند و هزینههای خود را دارند.
محاسبات من برای تبدیل انرژیها به کار و افزایش تولید به درستی انجام شده بود و مطمئن بودم که با انجام تعهداتم در قبال فروشنده (طرف قرارداد) و آمدن ماشینها در زمان معین و راهاندازی بموقع آنها، کار و تولید آغاز میشود. فکر میکردم در سایه عملکرد ماشینآلاتی که خریده بودم میتوانم تعهداتم به بانکها را در زمانهای تعیینشده به انجام برسانم.
یادم هست که فروشنده ماشینآلات، یک گزارش توجیهی را که شامل اثبات تواناییهای فنی و تولیدی ماشینهای پیشنهادی خود بود، حدود 5 سال قبل، که ابتدای این تصمیمگیری بود، برایم تهیه کرد. آن زمان نه از گرانیهای امروز خبری بود و نه از محدودیتهای بانکی داخلی و خارجی و افزایش بیرویه نرخ ارز. تعرفه کارها هم که به اندازه کافی پاین بود که صدای همه را در آورده بود. با همه این اوصاف، اداد و ارقامی که او محاسبه کرد به طور خیلی خلاصه و به منظور آشنایی خوانندگان فهیم و همکاران محترم خود در جدول شماره 1 آوردهام.
این اعداد و ارقام مربوط به حدود 5 سال قبل است. اما من خودم هم با اغماض زیاد، محاسباتی را بر مبنای تعرفههای می اتحادیه و برای شرایط امروز انجام دادهام که در جدول شماره 2 ملاحظه میکنید.
حال اگر ظرفیت تولید پلیتستر و ماشین چاپ در جدول را 10درصد کمتر از حداکثر سرعت اسمی محاسبه کنیم، باز هم ارزش مالی عملکرد این دو ماشین در هر ساعت 20،565،000 ریال میباشد که نمیتوان آن را نادیده گرفت.(جدول 2)
با ملاحظه این جداول تصدیق خواهید کرد که اگر چاپخانهای قرار باشد فقط روزی کمتر از 6 ساعت کار کند و در سال هم یک سوم آن را با تعطیلیهای خواسته یا ناخواسته مواجه باشد، همان بهتر که کار نکند.
اما این که چرا من بر این اساس محاسبات خود را انجام دادم، هدفم این بود که بگویم این شرایط میتواند بدترین شرایط کاری باشد که با این وجود، و در صورتی که ماشینآلات ما در موقع تعهد شده میرسید و نصب و راهاندازی میشد، میتوانستیم به این مبالغ دست یابیم و شک ندارم که با شرایط واقعی که بین چاپ اندیشه آمل و مشتریان او وجود دارد، نتایج تولید بسیار فراتر از این محاسبات میبود، همان طور که در این چند سال حاصل شد.
به پشتوانه همکاران پرتلاشی که داشتم، و تصمیمی که برای امضای قرارداد گرفتم، تردید نداشتم که محاسباتم اشتباه نخواهد بود اما تقریبا دو ماه بعد از امضای قرارداد که باید مبلغ زیادی را به عنوان قسط دوم به فروشنده میدادم، وی از دریافت این قسط که حدود هفت میلیارد ریال بود امتناع کرد و از همین جا نگرانیهای من آغاز شد.
این نگرانی وقتی بیشتر شد که برنامهریزیهای انجام شده و تایید شده برای بازدید ماشین تولید شده در محل کارخانه ک.ب.آ، و علاوه بر آن، آموزش تیم فنی و اپراتوری شرکت نیز از امروز به فردا موکول میشد. تا آن که بالاخره لغو شد.
شما اگر بودید چه میکردید؟
چقدر خوب که جای من نبودید، ولی اگر بودید با آن همه انرژی مثبت انباشته که وجود داشت چه میکردید؟
چه میکردید، وقتی میدیدید محل و موضوعی وجود ندارد که انرژیهای مثبت انباشته شده را به سمت آن هدایت کرده و آنها را به کار، حرکت و تولید تبدیل کنید!
چه میکردید، وقتی میدیدید که انرژیها به جای آن که صرف خلاقیت و تولید و برنامهریزی شود، باید صرف نامهنگاریهای اضافی با فروشنده و کارخانه و اظهار گلایه و شکایت برای عدم ایفای تعهدات فروشنده شود!
چه میکردید، وقتی میدیدید که انرژیها به جای آن که صرف تلاش و دوندگی برای تجهیز بیشتر مجموعه شوند تا بتوانید به دنبال ایجاد بازارهای جدید متناسب با قابلیتها و تواناییهای فنی باشید، باید صرف دوندگی بین فروشنده و اتحادیه و کارشناسان رسمی دادگستری شوند!
چه میکردید، وقتی میدیدید انرژیها به جای آن که صرف حضور در بین همکارانتان و تبادل نظر برای بهرهبرداری بیشتر از سرمایهگذاری و افزایش بهرهوری تولید شود، باید صرف حضور در دادگستری و دادسرا و دفتر وکیل و … شوند!
چه میکردید، وقتی میدیدید پول شما به جای آن که صرف تامین مواد اولیه، ایفای تعهدات بانکها، تامین معاش همکاران و … بشود باید صرف هزینههای حق تمبر، هزینههای کارشناسی رسمی، دادرسی و …. شود!
و چه میکردید، وقتی می دیدید که …….
نتیجه همه شرایط حاصله این است که وقتی میبینم این همه انرژی انباشته به کار تبدیل نمیشود، میفهمم که کار نمیکنم و وقتی که کار نمیکنم، در شرایط سکون هستم و همه وجودم بیتحرک است، همکارانم آینده رو به توسعه را نمیتوانند ببینند، مشتریانم نمیدانند که چه کنند، سرمایهگذاریهایم راکد مانده، بانکها به گزارشهایی که به آنها دادم بیاعتماد شدهاند و شاید به دیگرانی هم که مثل من هستند از این پس با عینک بیاعتمادی نگاه کنند، و….
و در این جا است که احساس میکنم رخنهای در روح و فکرم ایجاد شده که خستگی میخواهد معنای خود را خارج از دایره فرهنگ لغات به من تحمیل کند.
اما آن چه که باید به این احساس نامطلوب غلبه کند، همان فکر و تلاش انرژی است که در این سالیان متمادی داشتهام و به همین جه مصمم شدم که علیرغم عدم ایفای تعهدات فروشنده در مورد قرارداد اشاره شده، و همزمان با پیگیریهای حقوقی و قضایی برای اعاده حقوق از دست رفته خودم، مکارانم و حتی مشتریانم، تجهیزات مورد نیاز دیگری را با قابلیتهای تولیدی کاملتر و گستردهتر تامین کنم تا هرچه زودتر بر این خستگیها پیروز شوم.
انشاءالله…