Chase Design Group یک آژانس طراحی خلاقانه است که دفاتر آن در نیویورک و کالیفرنیا واقع است. این آژانس با بیش از 28 سال سابقه در صنعت طراحی، خود را به بازاریابی موفق از طریق استراتژی خلاقانه و طراحی نوین متعهد کرده است. تیم آنها طراحیهای تاثیرگذاری ارائه کرده که برنده جوایز متعدد شده و برای مصرفکنندهی نهایی جذاب بوده و نتایج ملموسی به دست دارد.
ما با Margo Chase، مدیر اجرایی خلاق شرکت و Paula Hansanugrum، مدیر خلاق دفتر کالیفرنیا ملاقات کردیم تا از آنها در مورد شروع کار این آژانس و این که چطور کار آنها بر بخش برند مصرفکننده تاثیر گذاشته است، سوالاتی بپرسیم.
چه چیزی الهامبخش شما برای تاسیس شرکت طراحی خودتان بود؟
Margo Chase: “یک اتفاق بود. من دانشجوی زیستشناسی بودم و چند کلاس طراحی اختیاری برداشتم تا معدلم را بالا ببرم. عاشق طراحی شدم. سعی کردم با مطالعه تصویرسازی پزشکی، زیستشناسی و طراحی را در دوره فوقلیسانس ترکیب کنم. اما این رشته به اندازه طراحی گرافیکی خلاقانه و هیجانانگیز نبود. اکثر تصویرسازان پزشکی زمان زیادی را زیرزمینهای بیمارستانها میگذرانند… که مسلما به اندازه طراحی برای من فریبنده نیست!
بعد از این که فهمیدم میخواهم یک طراح گرافیک باشم، با پورتفولیویی پر از تصاویر جراحی و طراحی پای انسان شروع به شرکت در مصاحبههای شغلی کردم. هیچ کدام از شرکتهای طراحی سنفرانسیسکو من را نپسندیدند. بقایای وام دانشجوییام به سرعت در حال آبرفتن بود بنابر این به لسآنجلس رفتم و پیش دوستانم ماندم تا نهایتا یک کار آزاد در یک آژانس تبلیغاتی کوچک در Long beach پیدا کردم. این آژانس بستهبندی مغازههای خواربارفروشی Ralphs را برعهده داشت. سرانجام کارم طراحی لفاف ساده بستهها شد، نه آن کار پرهیجانی که آرزویش را داشتم!
دوستان دانشکدهام به کمکم آمدند و من را به یک شرکت انتشاراتی معرفی کردند که در آن جا برای طراحی کتاب استخدام شدم. در همان حلقه ارتباطی، با زنی آشنا شدم که به عنوان مدیر هنری بخش موسیقی Warner Brothers کار میکرد. او مرا برای طراحی لوگوهای برندهای مختلف و بستهبندی موسیقی استخدام کرد. این موفقیت بزرگ من بود. 10 سال بعدی کارم را مشغول طراحی بستهبندی محصولات موسیقی بودم. این یک تحول واقعی بود.
من هرگز قصد نداشتم شرکتی برای خودم تاسیس کنم. دائم فکر میکردم که بالاخره یک شغل عالی پیدا میکنم و هرگز هم پیدا نکردم. البته شروع عجولانه یک کسب و کار را توصیه نمیکنم. من چیزی بلد نبودم و باید با اشتباهات فراوان یاد میگرفتم. خوشبخت بودم که توانستم افراد باهوشی را پیدا کنم که در این مسیر به من کمک کنند. بدون آنها به این نقطه نمیرسیدم.”
فلسفهی Chase Design Group چیست؟
MC: “فلسفه اصلی ما این است، “همه چیز را زیر سوال ببر.” ما خیلی به این شعار رجوع میکنیم. اگر سوالات درست را نپرسید هرگز واقعا مشکلی را که طراحی شما باید حل کند، متوجه نمیشوید. به چالشکشیدن امر مهمی در کل فرآیند است. بپرسید، “آیا این به اندازه کافی خوب است؟” “آیا راه بهتر، سادهتری برای حل این مشکل وجود دارد؟” ما سعی میکنیم هرگز به “این کافی است” بسنده نکنیم.”
Paula Hansanugrum :Margo واقعا کاری را که اعتقاد دارد انجام میدهد. او اولین نفری است که به کار خودش نگاه میکند و میگوید “به اندازه کافی خوب نیست.” این مثال خیلی خوبی برای تمامی ماست. ما را در فضای یادگیری و بهبود مستمر قرار میدهد.”
زمانی که طراح استخدام میکنید به دنبال چه چیزی هستید؟
MC: “آمیزه خوبی از مهارتها. Paula طراح بسیار مستعدی است. هنگامی که برای مصاحبه آمد پورتفولیو و سابقه کاری خوبی داشت، اما مهمتر از همه قدرت بیانش بود و توانست چرایی پشت کار خود را توصیف کند. ما به دنبال توازن بین بخش چپ و راست مغز هستیم، یعنی طراحان خوبی که میتوانند استراتژیک فکر کرده و علتهایی را که پشت کارهای آنهاست را توضیح دهند. Clark Goolsby، رییس خلاق دفتر نیویورک ما، این گونه است. او طراحی باورنکردنی است که میتواند کپیهای خیلی خوب نوشته، استراتژی تعیین کرده و با فصاحت به مشتریان صحبت کند. بعضی افراد تیم من زمینه گرافیک کلاسیک دارند، اما دیگران زمینهی تصویرسازی، علمی، هنرهای زیبا یا حتی مالی دارند. تمام این تنوع یک تیم طراحی هوشمند و موفق ساخته است.
برای یک طراح چقدر مهم است که بتوانند در مورد طراحی صحبت کنند؟
MC: “بسیار مهم است. در حالی که فرصت برای طراح با استعدادی که فصاحت کلام هم ندارد وجود دارد، اما همیشه این ریسک چنین افرادی را تهدید میکند که فقط یک “طراح” باقی بمانند. برای بالاتر رفتن در زنجیرهی غذایی، باید بتوانید در مورد کار خود با مشتریان صحبت کنید. در نهایت ما طراحانی هستیم که برای مشتریانی کار میکنیم که خودشان از پس آن برنمیآیند. مشتریان ما را استخدام میکنند چون ما در زبان بصری، یعنی طراحی، متخصص هستیم. ما باید بتوانیم واژگان بصری خود را به شکل کلماتی در آوریم که مشتریانمان درک کنند.”
شما در Trending USA به عنوان یکی از تاثیرگذارترین شرکتهای طراحی در 15 سال گذشته معرفی شدهاید. چه عواملی باعث موفقیت شما بودهاند؟
MC: “مقداری خوششانسی باضافه سختکوشی فراوان. من خوششانس بودهام که مشتریانی داشتهام که در طی سالیان به شکل مستمر خواهان همکاری با ما بودهاند. مثلا، ما یک مشتری داریم که کارش را با Mattel شروع کرد، سپس به Target و بعد به CVS و نهایتا به Starbucks رفت. او هر کجا رفت ما را با خود همراه کرد. ما به ندرت چنین روابطی داریم و واقعا گرانبها هستند. رابطه خوب با مشتری به اندازه انجام یک کار طراحی خوب مهم است.
خوششانسی چقدر در مسیر شغلی یک طراح نقش دارد؟
MC:” من فکر میکنم خوششانسی چیزی است که زمانی اتفاق میافتد که شما سخت کار میکنید و تمایل دارید که ریسک کنید و از فرصتهای پیشآمده استفاده کنید. از بعضی جهات شناساندن خود در حال حاضر خیلی سختتر است چون رقابت زیاد است. هنگامی که من کارم را شروع کردم خیلی سادهتر بود چون تعداد ما کم بود. هنوز باید روی آن کار کنید، اما امروزه میتوان حضور آنلاین هم داشت، این در زمانی که من کارم را شروع کردم امر غیرممکنی بود. بسیاری از طراحان مستقل هوشمندتر شدهاند و از رسانههای اجتماعی استفاده کرده و راههای جدیدی را برای معرفی خود به کار میبندند.
برندها و بستهبندی مصرفکنندگان چه تغییری داشته است؟
MC: “طراحی به یک جریان فکری تبدیل شده است. هم مشتریان و هم مصرفکنندگان به لحاظ بصری امروزه تواناتر هستند. مشتریان به سراغ ما میآیند و میگویند، “توی dieline بودم و … را دیدم”، یا روی instagram یا Pinterest تصویر جمعآوری میکنند و برای خودشان moodboard درست میکنند. طراحان نمیتوانند
فقط به زیباکردن چیزها اکتفا کنند. طراحی باید بیشتر از زیبا کردن باشد. باید واقعا کارایی داشته باشد.”
PH: “همچنین، ما قبلا تنها بر بستهبندی تمرکز داشتیم، حالا از ما انتظار میرود که فکر کنیم هر کاری که روی بسته انجام میدهیم با جنبههای دیگر (رویدادهای چاپ، انتشار، دیجیتال یا حتی تبلیغات) ارتباط برقرار میکند. این روزها دنیای “تصویر بزرگ” بسیار معنادارتر است چون مصرفکنندگان بیش از همیشه طراحی را درک میکنند.”
طراحی در طول دوره حرفهای شما چه تغییری کرده است؟
MC: “سبک و روالها همیشه تغییر میکنند اما تغییرات تکنولوژی خیلی چشمگیر بودهاند. وقتی من اولین بار وارد کار طراحی شدم هیچ کامپیوتر رومیزی وجود نداشت. من با دست لوگوها و حروفگذاری را انجام میدادم. برای comping باید از Photo-stat و شیوههای انتقال مالشی rubdown استفاده میکردیم. کار زیادی بود و خیلی زمان میبرد.
من اولین کامپیوتر مک خودم را در سال 1991 گرفتم. با این که یک هارددرایو 256 مگابایتی داشت و تقریبا هیچ کاری نمیکرد،
خیلی گرانقیمت بود. فتوشاپ یک سالی بود که رواج پیدا کرده بود و خیلی کند و رقتانگیز بود و فقط یک بار قابلیت بازگردانی حین اصلاح را داشت. Adobe Illustrator موهبت دیگری بود. ناگهان من این توانایی را پیدا کردم که لیاوت نوشتههای خود را بدون استفاده از ماشین حساب انجام دهم. مرکبزنی حروف متقارن به صورت دستی خیلی سخت است (من زمانی به این کار مشغول بودم) بنابراین Illustrator هم یک پیشرفت عمده بود.
در صنعت ضبط و ثبت اطلاعات، CD به بازار آمد و یک تغییر بزرگ ایجاد کرد. بعد اینترنت اتفاق افتاد. اینترنت طرز تفکر مردم راجع به برند و طراحی را هم کاملا عوض کرده است. اینترنت طراحی و برندسازی را به کلمات رایج تبدیل کرده و فشار مضاعفی بر طراحان برای ارتقای خود وارد کرده است.
پروژه رویاییتان چیست؟
MC: “دوست دارم کار برندسازی یک ایرلاین را انجام دهم.”
PH:” پروژه رویایی من برندسازی یک هتل کوچک است. من ایده طراحی و سازماندهی یک تجربه کامل برای یک فرد (از هویت و وبسایت گرفته تا مسیریابی و نشانههای زیستمحیطی، وسایل آرایشی، مواد به کار رفته در داخل اتاقها) یعنی همه چیز را دوست دارم.
اشتیاق را چگونه تعریف میکنید؟
MC: “اشتیاق این عقیده است که طراحی میتواند جهان را تغییر دهد. ما به عنوان طراح قدرت باورنکردنی داریم. کار زیادی میطلبد اما با پیام درست، در جای درست، میتوانیم ذهن مردم را تغییر داده و هرکاری را ممکن سازیم.
وقتی در مورد چیزی اشتیاق دارید، سخت کار کردن برای آن اذیتتان نمیکند. وقتی برای چیزی که در آن خوب هستید، سخت کار میکنید، شما را مشتاقتر هم میسازد. این یک چرخه بازخورد مطلوب است. در طول اولین دهه کارم به عنوان طراح من خارج از خانهام کار میکردم. صبح بیدار میشدم و شروع به کار میکردم و ناگهان میدیدم که نیمهشب شده است. فکر میکنم قطعا 10000 ساعت کار کردهام. امروز همکاران فوقالعاده با استعدادی دارم اما همچنان سخت کار میکنم. کاملا ارزشش را دارد.”