همه دوست دارند آن را داشته باشند. بستهبندي را ميگويم.
خيلي خوب است به هر سازمان دولتي و حکومتي که دستي در توليد و تجارت داشته باشد سر ميزني ميبيني آن قدر به اهميت جايگاه و کاربردهاي بستهبندي پي بردهاند که ميخواهند همه آن را يک جا داشته و متولي آن باشند! در حالي که بابت يک امضاي خود نيز آرامش و آزادي کافي و از آينده تشکيلات خود نيز اطمينان ندارند.
وقتي درباره آن صحبت ميکنند انگار که همه چيز را درباره اين صنعت نوظهور که دنيا هنوز آخرش را پيدا نکرده ميدانند. بسرعت براي آن برنامهريزي و يا اعتباراتي را کانديداي هزينه براي آن ميکنند. غافل از اين که بستهبندي نيز مانند بسياري از مواد و لوازم توليد است که بايد به اندازه و در جاي خود مصرف شود.
ما آدمها واقعا عجيب هستيم. بعضي را سالها بايد تکان داد تا عيب خود و راه درمان آن را بفهمند. تازه بعد از آن ديدني ميشوند. به محض آن که چشم آن بعضي به پاسخ مسئله که هميشه پيش روي آنها بوده روشن ميشود به عنوان متخصص امر درباره آسيبشناسي کار خود و راهحلهاي آن به فضلافشاني ميپردازند.
اين خيلي بد است که بعضي مديران ما تا وقتي خودشان چيزي را نفهمند موجوديت و ارزش آن را انکار ميکنند و وقتي به يکباره دچار کشف و شهود شدند يکباره نيز علامه شده و ميخواهند متولي چيزي شوند که خودشان نابودش کردهاند. البته بعضي ني تا هميدهاند انکار نميکنند اما اجازه مديريت آن را هم تا وقتي خود نفهميدهاند به کسي نميدهند. هر چند وقتي هم که به ظاهر بفهمند ديگر اصلا اجازه اظهار نظر و مديريت به کسي نميدهند.
بستهبندي از اول بوده است، همچنين اول هم مفيد و کارساز بوده است. بعضي تازه به اين نکته ساده پي بردهاند. اما اين همه مشکل نيست.
همه مشکل اين است که مدتي از عدم توجه به اين موضوع رنج ميبرديم. حالا بايد از توجه بيهدف و برنامه و هُرهُري و اظهار نظرهاي افراطي همان بعضي رنج بکشيم. اين جماعت کفرشان و ايمان پس از کفرشان هر دو باعث رنجش است.
اما اميد هم هست. وقتي پديدهاي تبديل به جريان و موج ميشود به نسبت شدت و وسعت آن از کترل خارج ميشود. بايد گفت در جايي که خطر سوء مديريت وجود دارد گاهي از کنترل خارج شدن جريان چندان بد نيست. در چنين وضعيتي بخشي از جرياني که به حرکت افتاده اين شانس را دارد که با خروج از هر گونه کنترلي، مسير طبيعي خود را پيموده و خود به خود از جايي که بايد، سر در بياورد. مانند آبي که مهار نشده باشد اما خود به خود در شيارها، سرازيريها و گودالها جاري شود. خيليها اين حرکت غريزي و طبيعي را به جاي مديريتهاي غلط ترجيح د. به عقيده ايشان آبياري ديم به هر حال بهتر ا خکسالي است.
حال، نکته اين جاست که جريان بستهبندي آن قدر فراگير و وسيع است که عليرغم مديريتهاي غلط، شتابزده و فرصسوز، از گوشه و کنار و بسياري از مجاري طبيعي و غريزي خود حرکت کرده و خود را به مقصد (نه چندان عالي) ميرساند. ولي اين گونه سر و سامان گرفتن خودجوش در شان ملتي که ادعاي پيشرو بودن دارد نيست.
کشورهاي پيشرفته همه منابع و فرصتهاي خود را مديريت صحيح ميکنند و ما بايد به دليل هراس از مديريتهاي غلط همواره اميدوار باشيم که بخشي از منابع و فرصتهايمان اصولا مديريت نشوند تا حداقل بکر و دستنخورده بمانند و جريان طبيعي خود را طي کنند. نقض مکرر روشها، برنامهها و ايدههاي مديران و صاحبمنصبان گذشته توسط مديران و مدعيان بعدي شاهد اين رنجنامه است.
همه آنها که از تي انقلاب به ايشان بد و بيراه گفتهايم يک وجه مشترک داشته و دارند. اين که به هر چه نياز داشتهاند تصميم به مديريت و تملک آن گرفتهاند هرچند که لياقت يا مالکيت آن را نداشته باشند. منابع نفت، معادن و امثال آن مثالهايي در اين زمينه هستند. انقلاب ما همواره اين رويه را به عنوان رويهاي استعماري نفي کرده است. اما اين حس در نژاد خاصي نيست بلکه همه انسانها براي تبلور اين روحيه استعماري زمينه کافي دارند. قدرت اجرايي، زمينه و ابزار لازم براي ايدهپردازي در اين راستا و پافشاري بر اين گونه رفتار را فراهم ميکند.
بنا بر اين عجيب نيست که بعضي هم به دليل اين که توليد آنها نياز به بستهبندي دارد سعي کنند مديريت اين بخش را از آن خود کرده و براي آن تعيين تکليف کنند. درست مانند آن استاني که آبش از استان همسايه ميآيد و مديران استان آبگير د تمام تاريخ سعي داشتهاند در عيين مديران همسايه آبدار خود نفوذ کافي به کار ببرند تا سرچشمه هستي ايشان در استان همسايه قطع نشود. جالب است که مديران (مدعي) استان آبگير به عقيده برخي ساکنان استان آبدار، هيچ گاه تلاش کافي نيز در مديريت آب تحت مديريت خود نکردهاند و آب در زمينهاي ايشان رها شده و ايشان تنها به دنبال آب بيشتر هستند.
اين نوع مديريتهاي استعماري آن چنان که در تاريخ هم تجربه شده باعث توقف رشد ميشوند و اگر رشدي هم ديده شود از جنس همان جريانهاي خودجوش مديريتنشدهاي است که پيش از اين گفته شد. جرياني که به دليل کثرت و عظمت خود قابل کنترل توسط مديريتهاي موضعي و ضعيف نيست. بخشي از تواناييهاي اين جريان بزرگ با مديريتهاي غلط، ناکارآمد و گاهي نابود ميشود و بخشي ديگر نيز به دليل مديريت نشدن به کمال و بلوغ ايدهآل نميرسد. خلاصه از اين سر و آن سر همه چيز مصداق فرصتسوزي و کفران نعمت ميشود.
مديريت بخش بستهبندي و هدايت آن به سمت توسعه اصلا با روشهاي مديريتي قيممابانهاي که در سازمان اداري کشور رواج دارد قابل انجام نيست. بستهبندي بلبلي است آزاد که بر هر گلي که بنشيند وصف همان گل را خواهد گفت. نميتوان آن را در يک باغ با تعدادي گل خاص نگاه داشت و ادعا کرد که حق مطلب ادا شده است.
امروز که به فضل الهي بسياري از سازمانهاي مديريتي و اجرايي کشور بر غفلت از اين حلقه مهم زنجيره توليد و تجارت واقف شده و سعي در بکارگيري آن در حوزه مديريتي خود دارند بهتر است که با واقعيتها کنار بيايند و مهار اين اسب مهارنشدني را به آنها که اين اسب را دوست دارند و ميتوانند سوارش شوند بسپارند.
اگر مديران ما به آخر راه نگاه کنند کاروانها را به کاروانداراني ميسپارند که بتوانند کاروان را با صحت و سلامت به مقصد برسانند. براستي کاروان را فقط کارواندار ميتواند به مقصد برساند نه کاروانسرادار. بعضي مسئولان فقط کاروانسرادار هستند. شايد.